جام یکباره تهی شد ، چو شدی در یادممست چشمان تو بودم که به دام افتادمساقیا می بده با عقل مرا کاری نیستآن هوس رفته ، کنون از دو جهان آزادمگفت ای مرغک پرران ، بنشین بر بامتگفتمش بی سر و دلتنگ ، کجا افتادمگفت از حال تو بیهوده نپرسم درویشاین غم و راز نهان ، من به دلت بنهادم,نهان ...ادامه مطلب